۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

آرزوهایی که حرام شدند - شل سيلوراستاين

جادوگری که روی درخت انجیر زندگی می کند
به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم
لستر هم با زرنگی آرزو کرد
دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد
بعد با هر کدام از این سه آرزو
سه آرزوی دیگر آرزو کرد
آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی
بعد با هر کدام از این دوازده آرزو
سه آرزوی دیگر خواست
که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا...
به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد
برای خواستن یه آرزوی دیگر
تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به...
۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو
بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین
و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن
جست و خیز کردن و آواز خواندن
و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر
بیشتر و بیشتر
در حالی که دیگران میخندیدند و گریه می کردند
عشق می ورزیدند و محبت می کردند
لستر وسط آرزوهایش نشست
آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا
و نشست به شمردنشان تا .......
پیر شد
و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود
و آرزوهایش دور و برش انبار شده بودند
آرزوهایش را شمردند
حتی یکی از آنها هم گم نشده بود
همشان نو بودند و برق می زدند
بفرمائید چند تا بردارید
به یاد لستر هم باشید
که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها
همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد !!!
گاهي آنچه امروز داریم و از آن لذت نمی بریم آرزوهای دیروزمان هستند!

۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبه

۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

يار تويي

يار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
يار تويي غار تويي خواجه، نگهدار مرا

نوح تويي روح تويي فاتح و مفتوح تويي
سينه مشروح تويي بر در اسرار مرا

نور تويي سور تويي دولت منصور تويي
مرغ که طور تويي خسته به منقار مرا

قطره تويي بحر تويي لطف تويي قهر تويي
قند تويي زهر تويي بيش ميازار مرا

حجره خورشيد تويي خانه ناهيد تويي
روضه اميد تويي راه ده اي يار مرا

روز تويي روزه تويي حاصل دريوزه تويي
آب تويي کوزه تويي آب ده اين بار مرا

دانه تويي دام تويي باده تويي جام تويي
پخته تويي خام تويي خام بمگذار مرا

اين تن اگر کم تندي راه دلم کم زندي
راه شدي تا نبدي اين همه گفتار مرا

۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

ماه مهماني خدا

آمد رمضان و عید با ماست
قفل آمد و آن کلید با ماست

بربست دهان و دیده بگشاد
وان نور که دیده دید با ماست

آمد رمضان به خدمت دل
وان کش که دل آفرید با ماست

در روزه اگر پدید شد رنج
گنج دل ناپدید با ماست

کردیم ز روزه جان و دل پاک
هر چند تن پلید با ماست

روزه به زبان حال گوید
کم شو که همه مرید با ماست

چون هست صلاح دین در این جمع
منصور و ابایزید با ماست