۱۳۸۹ اردیبهشت ۹, پنجشنبه

آرامش

روزي پادشاهي براي هنرمندي كه بتواند به بهترين شکل ، آرامش را تصوير کند جايزه بزرگي تعيين كرد.
نقاشان بسياري آثار خود را به قصر فرستادند.
تابلوهاي ارسالي ، تصاويري بودند از غروب جنگل ، رودخانه آرام ، کودکان در حال بازي، رنگين کمان و قطرات شبنم بر گلبرگ هاي گل سرخ.
پادشاه پس از بررسي تمام تابلو ها ، سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد.
اولي تصوير درياچه آرامي بود که کوههاي عظيم و آسمان آبي در آن منعکس شده بود و بر فراز درياچه ابرهاي کوچک و سفيد ديده مي شد.در گوشه ي چپ درياچه، خانه ي کوچکي قرار داشت كه پنجره اش باز بود و از دودي كه از دودکش بر مي خواست بوي غذاي دلچسبي به مشام مي رسيد.
تصويردوم هم کوهها را نمايش مي داد اما کوههاي ناهموار با قله هاي تيز و خشن.آسمان بالاي کوهها بطور بيرحمانه اي تاريک بود، و ابرها ي تيره نشان ازتگرگ و باران سيل آسا داشت .
اين تابلو با تابلو هاي ديگري که براي مسابقه فرستاده بودند، هيچگونه هماهنگي نداشت.اما اگر با دقت به تابلو نگاه مي کردي، در بريدگي صخره اي شوم، جوجه جوجه گنجشکي را مي ديدي كه در ميان غرش وحشيانه ي طوفان، آرام نشسته بود.
پادشاه درباريان را فرا خواند و اعلام کرد که برنده  جايزه  بهترين تصوير آرامش، تابلوي دوم است واين چنين توضيح داد :
آرامش آن چيزي نيست که در مکاني رويايي و بي ‌‌سر و صدا يافت مي شود ، آرامش واقعي اين است که در سخت ترين شرايط ، دلت آرام گيرد.

۱۳۸۹ فروردین ۱۴, شنبه

مرده بدم زنده شدم

مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا
زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم
گفت که دیوانه نه ای لایق این خانه نه ای
رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم
گفت که سرمست نه ای رو که از این دست نه ای
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
گفت که تو کشته نه ای در طرب آغشته نه ای
پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم
گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی
گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم
گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی
جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم
گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری
شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم
گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم
در هوس بال و پرش بیپر و پرکنده شدم
گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو
زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم
گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن
گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم
چشمه خورشید تویی سایه گه بید منم
چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم
اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم
تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم
بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدم
صورت جان وقت سحر لاف همی زد ز بطر
شکر کند کاغذ تو از شکر بیحد تو
کآمد او در بر من با وی ماننده شدم
شكر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خم
کز نظر وگردش او نورپذیرنده شدم
شکر کند چرخ فلک از ملک و ملک و ملك
کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم
بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم
شکر کند عارف حق کز همه بردیم سبق
زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم
یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم
از توام ای شهره قمر در من و در خود بنگر
کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم
باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان
کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم