۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

شعري از مولانا

هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند

در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند

و اگر بر تو ببندد همه ره​ها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند

نه که قصاب به خنجر چو سر میش ببرد
نهلد کشته خود را کشد آن گاه کشاند

چو دم میش نماند ز دم خود کندش پر
تو ببینی دم یزدان به کجاهات رساند

به مثل گفتم این را و اگر نه کرم او
نکشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند

همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند

دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش
به که ماند به که ماند به که ماند به که ماند

هله خاموش که بی​گفت از این می همگان را
بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند

۲ نظر:

امیر یزدانی گفت...

سلام مریم عزیز
با دو طرح جدید به روزم و منتظر قدمهای سبز شما خوشحال میشم زیارتتون کنم
شاد باشی به مهر

Unknown گفت...

سلام
وبلاگتون خیلی قشنگه
من شما رو لینک نردم
اگه شما هم وبلاگ منو لینک بدید ممنون میشم